اندر احوالات این روزها...
سلام نفسم،خوبی گلکم؟ عزیزدلم این روزا اتفاقات زیادی افتاده.زیاد حالم خوب نبود نتونستم بیام بنویسم.اما عیب نداره الان مفصل برات توضیح میدم مامانی این دوره خیلی اذیت شدم سه روز کامل سردرد بودم به حدی که نمیتونستم چشمامو باز کنم ؛از شرکت که میرفتم خونه فقط میخوابیدم .بعد از اون سه روز طرف چپم درد گرفت جوری بود که پای چپم اینقدر سنگین شده بود که از درد نمیتونستم راحت راه برم.گفتم شاید شما قدم رو چشم ما گذاشته باشی و مهمون دلم شده باشی اما بابایی اصرار داشت بریم پیش دکتر خردمند.بالاخره به زور منو برد آخه من از دکتر خوشم نمیاد هرموقع میرم پیشش کلی دعوام میکنه خلاصه برام آزمایش نوشت برا بابایی هم گفت باید قبل از اقدام آزمایش بدی تا ببی...