عشق من و سعیدعشق من و سعید، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره
باباسعیدباباسعید، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
مامان عاطیمامان عاطی، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
فرشته آسمونی مافرشته آسمونی ما، تا این لحظه: 7 سال و 24 روز سن داره
هم خونه شدن ماهم خونه شدن ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

زندگی من وسعید و ...

اندر احوالات این روزها...

1394/2/27 8:43
نویسنده : مامان آینده
244 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم،خوبی گلکم؟آرام

عزیزدلم این روزا اتفاقات زیادی افتاده.زیاد حالم خوب نبود نتونستم بیام بنویسم.اما عیب نداره الان مفصل برات توضیح میدمآرام

مامانی این دوره خیلی اذیت شدم سه روز کامل سردرد بودم به حدی که نمیتونستم چشمامو باز کنمسبز ؛از شرکت که میرفتم خونه فقط میخوابیدمخواب آلود.بعد از اون سه روز طرف چپم درد گرفت جوری بود که پای چپم اینقدر سنگین شده بود که از درد نمیتونستم راحت راه برم.گفتم شاید شما قدم رو چشم ما گذاشته باشی و مهمون دلم شده باشیآرامخندونک اما بابایی اصرار داشت بریم پیش دکتر خردمند.بالاخره به زور منو برد آخه من از دکتر خوشم نمیاد هرموقع میرم پیشش کلی دعوام میکنهغمگینسوال خلاصه برام آزمایش نوشت برا بابایی هم گفت باید قبل از اقدام آزمایش بدی تا ببینم  وضعیتت چطوره از این حرفش خوشم اومد گفت باید قبل از اقدام دو نفرتون میرفتین آزمایش.منم به بابایی گفتم بذار برا هفته بعد ببینیم چطور میشه شاید خدا خواست و نی نی اومد اینجوری نیاز به آزمایش شما نیست.من آزمایش دادم ان شاالله امروز میرم نتیجشو به دکتر نشون میدم دعاکن مشکلی نباشه عزیزمآرام

روز چهارشنبه هم با بابایی و مامان فاطمه رفتیم مشهد برا کار جدیدمون ان شاالله سود داشته باشه برامون

خاله زهرا و مامان و باباش هم از شمال اومده بودن صبح که رسیدیم مشهد جات خالی رفتیم حرم خاله جون رواونجا دیدم خیلی خوشحال شدمخندونک 7 ماه بود ندیده بودمش.بعد ازظهر هممون اومدیم نیشابور.شام خونه مامان فاطمه بودیم.شب خونه ما خوابیدن.صبح با عمو مسعود و مامانی بردیمشون خیام و عطار و شادیاخ و جات خالی خوش گذشت نهار همه خونه ما بودن اما بابایی سرکار بود جاش واقعا خالی بود.راستی خاله جون برامون دوتا هدیه آورده که عکساشو برات میذارم.خاله جون اینقدر دوست داره همش به من میگفت بار سنگین برندار این کارو بکن اون کارو نکن به نی نی آسیب نرسونی.فکر کنم شمارو از من بیشتر دوست دارهخندونکبوس

خلاصه پنج شنبه عصر خاله جون شون رفتن مشهد.ان شاالله زودی ببینمش ذلم براش تنگ میشهگریه

دیروزم که عید مبعث بود مراسم جهاز شماری خاله جون مرضیه بود از صبح تا شب اونجا بودیم من حالم زیاد خوش نبود.الان سه روزه عقب انداختم.دو تا بی بی چک گذاشتم منفی بوده.خیلی عصبی ام .خطاشاکی

عزیزکم خودتو نشون بده دیگه طاقت ندارم فدات شمبوس

ان شاالله زودی عکس بی بی چک با دو تا خط قرمز روبذارممتنظر

مواظب خودت و خوبیات باش نفسمبوسبوسمحبتمحبت

پسندها (3)

نظرات (3)

خودم
27 اردیبهشت 94 10:06
سلااام عاطی جووون... انشاءالله که مثبت باشه... چند روز صبر کن... مدام بی بی چک نزن خودت اذیت میشی... سرتو با یه چیزی گرم کن یه خورده بیخیال بشی.... امیدوارم با خبرای خووووب بیاییی عزیزززم.... انشاءالله
مامان آینده
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون.چشم.ان شالله دامن همه منتظرا سبز بشه مخصوصا شما
مامانِ نی نی
28 اردیبهشت 94 10:01
انشالا که نی نی اومده. خدا رو شکر.
مامان آینده
پاسخ
خداکنه امیدم به خداست.ان شاالله دامن همه منتظرا سبز بشه
خاله زهرای نی نی
5 خرداد 94 12:43
جیگرتو......