عشق من و سعیدعشق من و سعید، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
باباسعیدباباسعید، تا این لحظه: 37 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
مامان عاطیمامان عاطی، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
فرشته آسمونی مافرشته آسمونی ما، تا این لحظه: 7 سال و 22 روز سن داره
هم خونه شدن ماهم خونه شدن ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

زندگی من وسعید و ...

زهرا جونم تبریک....

سلام مامانی،خوبی عشق مامان؟امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی اول اینکه این هفته مامان فاطمه اینا خونه شون رو رنگ میکنن بخاطر همین اومدن خونه ما البته بابایی عصر کاره و ماهمو نمیبینیم طبق معمول بعد اینکه 94/11/15 خاله جون زهرا با عموحبیب عقد کردن البته من خیلی دوس داشتم برم اما شرایط جور نشد که بریم اما خیلی خوشحال شدم ان شاالله به پای هم پیر بشن خاله جون گفت احتمالا عید یه جشن کوچیک بجنورد بگیرن ان شالله اگه بتونیم حتما میریم البته اگه شما افتخار بدید قدم رو چشم ما بزارین خوشحال میشیم سه نفری بریم   از همین جا به خاله جون تبریک میگم و براشون ارزوی خوشبختی میکنم   مواظب خودت باش گلم سعی کن اجازه ت...
26 بهمن 1394

توپولی باید لاغر بشه...خخخ

سلام گلم خوبی نفسم؟ عزیزم یک شنبه هفته پیش ظهر که رفتم خونه دیدم بابایی برام هدیه تولد گرفته خیلی سورپرایز شدم اخه تقریبا بیست روز از تولدم میگذشت دستش درد نکنه عشقم من ازش توقع نداشتم (یه دستگاه بخور صورت و یه عطر و گل و یه نوشته که اخر همین پست مینویسم برات) همون یکشنبه صبح هم هردوتامون رفتیم ازمایش خون دادیم من برا تیرویید و بابایی هم تیرویید هم کم خونی که برا ازمایش کم خونی نمونه رو فرستادن مشهد بخاطر همین جوابش دیر اماده شد اما روز سه شنبه بابایی جواب ازمایش منو برده بود پیش دکتر اسفندی گفته بود تیروییدم خوبه کنترل شده اما قندم رفته بالا من اصلا سابقه قند نداشتم فکر کنم بخاطر قرص متفورمین بوده که میخوردم و سه ماهه سرخود قطع کر...
10 بهمن 1394

تصمیم کبری!!!!!!

سلام گلم خوبی مامانی این ماه هم افتخار ندادی ها حواست باشه مامانی من یه هفته اس انفولانزا گرفتم برا همین مجبور شدم چهار شنبه و پنج شنبه هفته قبل مرخصی بگیرم و خونه بمونم طفلک بابایی خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه عزیزم خلاصه شنبه صبح با بابایی رفتیم جیگر خوردیم بعد اومدم شرکت دوربین رو زدم که ح ق ی ق ی فکر کرد من نیستم شروع کرد ه غیبت با ا ش ی ا ن ی خیلی ناراحت شدم خیلی یه عالم گریه کردم هنوزم که هنوزه اروم نشدم حالا با باباجون تصمیم گرفتیم من دیگه نرم سرکار فعلا تا عید میام و بعدم دیگه نمیام اخه نظر من اینه که ادم اصلا نباید با افراد بی شخصیت همکار بشه حالا حرف زیاد دارم دوباره میام پست میذارم الان حالم خوب نیس ...
6 بهمن 1394

و امروز...

سلام عزیزم،خوبی نفس مامان؟ امروز برای پنجمین بار امتحان تو شهری داشتم بالاخره قبول شدم با احراری خیلی خوشحالم اخه یه سنگینی رو دوشم داشت خیلی استرس گرفته بودم و اذیت شدم ولی خوب خداروشکر قبول شدم و راحت شدم خبر بعد اینکه بابایی میگه عمل نمیکنه و بعد عید میریم آی یو آی نمدونم چجوری راضیش کنم به عمل آخه دوستاش گفتن فایده ای نداره بابایی هم نا امید شده میگه فایده نداره مامانی قول بده تا عید بیای و اذیت نکنی تا ان شاالله کارمون به آی یو آی نکشه منتظرتم عزیزم ...
19 دی 1394

پایان محرم و صفر وآغوش خالی من...

سلام عشقم،خوبی عزیز دلم؟خوش میگذره؟ مامانی روزشمار انتظارمون 9 ماه رو نشون میده اگه همون اول اومده بودی الان نزدیک تولدت بود اما عیب نداره حتما مصلحت نبوده از خدا میخوام هروقت که قراره بیای سالم ، صالح،خوش قدم،خوش روزی و عاقبت بخیر باشی مامانی دیروز اخر صفر و روز شهادت امام رضا بود عزیز دلم دیروز دلم خیلی شکست از بعضی ها و بعضی حرفا اما نمیخوام بگم که چی بوده چون دوس ندارم دید شما رو نسبت به بقیه عوض کنم اما اینو بدون من خیلی صبرم زیاد شده فدای تو بشم که نیومده داری باعث رشد معنوی مامانت میشی دوروز یه خانومی تو تکیه کنارم نشسته بود بهم گفت من مطمینم تو زودی باردار میشی نذر کن اسم نی نی رو رضا بذاری نمیدونست که روز قبل بابایی گفت اگ...
22 آذر 1394