عیدت مبارک نفسم
سلام عشق مامانی،خوبی عزیزکم؟
عید شما مبارک نفسم
مامانی گلم ببخشید دیر اومدم.تعطیلات بود و من و باباجونت.ان شاالله سال دیگه شما کنار من و بابایی باشی
مامانی اتفاقات زیادی افتاده دوس دارم برات تعریف کنم
باباجون از 26 اسفند تعطیل شدن و من از 27؛دو روز آخر با باباجون کارای خونه رو انجام دادیم؛بعد ازظهر 29 اسفند خاله پری اومد و ما فهمیدیم که یه کوچولو تلاشمون بی فایده بوده؛تحویل سال ساعت 2.15 بامداد بود من خوابم برد اما باباجون بیدار بود وساعت 2 من رو بیدار کرد اون لحظه برا همه دعا کردم مخصوصا عمه محبوبه و خاله زهرا و عمو مسعود،ان شاالله خوشبخت بشن
ابنم عکس اولین سفره هفت سین مون
خداروشکر عید خوبی بود.من و بابایی از 8 فروردین رفتیم سر کار.البته تو شرکت کار زیادی نیس اما باید رفت
عزیزم راستی 5 فروردین رفتیم امام زاده محروق که دوتا کتاب برا اومدن شما خریدیم.ان شاالله زودی ازشون استفاده کنیم.
اینم عکسشون
7 فرودین مامانی زهرا مهمون داشتن عموها و عمه های من دعوت بودن که اتفاق بدی برا مهسا کوچولو افتاد هممون حالمون بد شد. دوست ندارم به اون لحظه ها فکر کنم.سر قابلمه خورد به سر مهسا کوچولو.وای چه وحشتناک بود
خداروشکر چیزی نشد اما من تا مرز سکته رفتم
عزیزم ان شاالله این ماه برا اومدنت بیشتر تلاش میکنیم شما هم قول بده بیای تو دلم،آخه من طاقت دوری شما رو ندارم نفسم
مواظب خودت و خوبیات باش نفسم