عشق من و سعیدعشق من و سعید، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره
باباسعیدباباسعید، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مامان عاطیمامان عاطی، تا این لحظه: 33 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
فرشته آسمونی مافرشته آسمونی ما، تا این لحظه: 7 سال و 30 روز سن داره
هم خونه شدن ماهم خونه شدن ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

زندگی من وسعید و ...

تصمیم کبری!!!!!!

سلام گلم خوبی مامانی این ماه هم افتخار ندادی ها حواست باشه مامانی من یه هفته اس انفولانزا گرفتم برا همین مجبور شدم چهار شنبه و پنج شنبه هفته قبل مرخصی بگیرم و خونه بمونم طفلک بابایی خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه عزیزم خلاصه شنبه صبح با بابایی رفتیم جیگر خوردیم بعد اومدم شرکت دوربین رو زدم که ح ق ی ق ی فکر کرد من نیستم شروع کرد ه غیبت با ا ش ی ا ن ی خیلی ناراحت شدم خیلی یه عالم گریه کردم هنوزم که هنوزه اروم نشدم حالا با باباجون تصمیم گرفتیم من دیگه نرم سرکار فعلا تا عید میام و بعدم دیگه نمیام اخه نظر من اینه که ادم اصلا نباید با افراد بی شخصیت همکار بشه حالا حرف زیاد دارم دوباره میام پست میذارم الان حالم خوب نیس ...
6 بهمن 1394

و امروز...

سلام عزیزم،خوبی نفس مامان؟ امروز برای پنجمین بار امتحان تو شهری داشتم بالاخره قبول شدم با احراری خیلی خوشحالم اخه یه سنگینی رو دوشم داشت خیلی استرس گرفته بودم و اذیت شدم ولی خوب خداروشکر قبول شدم و راحت شدم خبر بعد اینکه بابایی میگه عمل نمیکنه و بعد عید میریم آی یو آی نمدونم چجوری راضیش کنم به عمل آخه دوستاش گفتن فایده ای نداره بابایی هم نا امید شده میگه فایده نداره مامانی قول بده تا عید بیای و اذیت نکنی تا ان شاالله کارمون به آی یو آی نکشه منتظرتم عزیزم ...
19 دی 1394

پایان محرم و صفر وآغوش خالی من...

سلام عشقم،خوبی عزیز دلم؟خوش میگذره؟ مامانی روزشمار انتظارمون 9 ماه رو نشون میده اگه همون اول اومده بودی الان نزدیک تولدت بود اما عیب نداره حتما مصلحت نبوده از خدا میخوام هروقت که قراره بیای سالم ، صالح،خوش قدم،خوش روزی و عاقبت بخیر باشی مامانی دیروز اخر صفر و روز شهادت امام رضا بود عزیز دلم دیروز دلم خیلی شکست از بعضی ها و بعضی حرفا اما نمیخوام بگم که چی بوده چون دوس ندارم دید شما رو نسبت به بقیه عوض کنم اما اینو بدون من خیلی صبرم زیاد شده فدای تو بشم که نیومده داری باعث رشد معنوی مامانت میشی دوروز یه خانومی تو تکیه کنارم نشسته بود بهم گفت من مطمینم تو زودی باردار میشی نذر کن اسم نی نی رو رضا بذاری نمیدونست که روز قبل بابایی گفت اگ...
22 آذر 1394

بعد از گذشت چند ماه...

سلام گلم ببخشید چند ماهه برات ننوشتم یعنی راستش چیز مهمی نبود که بنویسم اول اینکه اول مهر تا دهم رفتیم مسافرت با مامان و بابای بابایی،طرف اصفهان شیراز و یزد جات خالی خیلی خوش گذشت دوم اینکه 94/8/3صبح که من و بابایی رفتیم سر کار یه دزد لعنتی رفته بود خونمون لب تاب و چند تا ساعت مچی و سشوار و یکم پول برداشته بود شکر خدا طلاهامو پیدا نکرد خلاصه این ماه که قرص لتروزول و چهار تا امپول زده بودم بی نتیجه شد و شوک بدی بهم وارد شد سوم اینکه فهمیدیم مریم و محمدحسین سلیاک دارن دعا کن اوضاع خوب بشه عزیزم دیگه از این ماه تصمیم گرفتیم دکتر نریم و طبیعی پیش بریم حداقل تا چند ماه صبر کنیم بعد اگه افتخار ندادین بریم دکتر مشهد راستی م...
26 آبان 1394

خشم پدربزرگ نی نی

سلام نفسم خوبی عزیزم؟ مامانی چندتا خبر اول اینکه دیروز برا گواهینامه ثبت نام کردم ان شاالله از شنبه کلاسام شروع میشه دعا کن زودی قبول بشم خبر بعد دیروز نهار خونه مامان فاطمه دعوت بودیم بابایی زود اومد دنیالم خلاصه سر سفره اخبار داشت از نمایشگاه اسباب بازی میگفت که یه دفعه بابابزرگ به حرف اود که من نمیخواستم چیزی بگم ولی شما مجبورم کردید و .... کلی حرف زد ک دوساله خونه خودتونید به فکر بچه باشین من چیزی نگفتم اما بابایی جواب داد که ما بچه نمیخوایم و عصبانی شد الکی اومدیم خونه کلی خندیدیم به حرفای بابابزرگ خلاصه درجریان باش که همه منتظر شمان پس لطف کن کم تر ناز کن و قدم رو چشم ما بذار عزیز دلم خودت دعا کن ان شالله جواب ازمایش باباجون خوب باشه و...
18 مرداد 1394

تولد بابا سعید با تاخیر...

سلام عشقم خوبی عزیزم ببخشید خیلی وقته برات ننوشتم یکم سرم شلوغ بود نشد بنویسم روز جمعه تولد بابایی بود من روزپنج شنبه ساعت دو و نیم رسیدم خونه سریع کارامو انجام دادم و کیک درست کردم ساعت 4 و 40 دقیقه درحال اهنگ انتخاب کردن بودم ک باباجون اومد خودش هم یادش رفته بود تولدش براش یه موزر بینی و گوش خریدم ان شاالله به سلامتی استفاده کنه جونم برات بگه که 23 خرداد ک بابایی رفته بود دکتر،گفته بود تعداد27 تا اما بقیه فاکتورها خوب بود دکتر گفن دوباره ازمایش بده شاید اشتباه شده بعد چند روز دوباره ازمایش داد تعداد31 شد دارو دو ماهه داد و گفت درطول درمان اقدام ممنوع، منم سعی کردم به بابایی برسم همش خوراکی های گرم و مقوی براش درست میکنم باهم میخوریم و ا...
12 مرداد 1394

اولین سالگرد همخونه شدن من و سعیدم

سلام عشقم.خوبی عزیزدلم 93/3/23 روزجمعه مصادف با نیمه شعبان تاریخ همخونه شدن من وباباجونه عزیزم ان شاالله صد سال دیگه کنار هم با شادی و سلامتی زندگی کنیم امیدوار بودم برا این روز خدا شما رو به ما هدیه بده اما خوب خداجون دوست نداشت الان بیای پیشمون ولی امیدم به امام حسن(ع) هس.دلم روشنه ان شاالله تولد آقا شما رو هدیه بگیریم راستی مامانی جات خالی بود سفر خوش گذشت3/12 راه افتادیم و رفتیم شمال با خانواده بابایی البته بدون عمو مسعود، 3/15 جمعه شب رسیدیم خونه چهارشنبه هفته پیش بابایی بخاطر شما آزمایش داد الانم من سرکارم باباجون رفته دکتر نتیجه شو بگیره من خیلی استرس دارم ان شاالله هرچی مصلحته همون بشه زودی میام خبرشو میدم الان خیلی...
23 خرداد 1394