دلتنگی من و دودلی باباجون...
سلام نفس مامان،خوبی عزیزکم؟ ان شاالله همیشه سالم و سرحال باشی
مامانی خیلی دلم گرفته همش فکر میکنم اگه خدا نخواد شما بیای پیشمون من چیکار کنم،میدونم نباید منفی فکر کنم اما نمیتونم.الان سرکارم داره اشکم در میاد دوس دارم برم یه جا تا میتونم گریه کنم بلکه یکم آروم شم
مامانی فکر کنم هنوز بابایی آمادگی حضور شما رو نداره،ترس از مسائل مالی نیس فقط به خاطر تیروئید من میگه با اینکه قرص میخورم اما بابایی میگه بذار کامل خوب بشی بعد ، اما من میترسم؛میترسم که بعد خدای نکرده مشکل دار بشیم
دیروز بابایی ساعت ده اومد شرکت دنبالم رفتیم آزمایش دادیم بعدم جیگر و...؛شبم بابایی مرخصی داشت امروز قراره ساعت یک بیاد دنبالم بریم دکتر جواب آزمایشمو نشون بدیم ان شاالله خوب باشه اما دیگه از دکتره خوشم نمیاد با حرفای سری قبلش باعث شده بابایی دودل بشه، اگه باباجون راضی بشه یه نسخه پیش یک دکتر دیگه میریم که نظرشو درباره بارداری بپرسیم
دیشب خواب دیدم باردارم ماه آخرم بود رفته بودم برا زایمان اما شکمم خیلی کوچیک بود،خواب دیدم بی بی بابایی هم فوت کرده
عزیزدلم خودت برامون دعا کن شما پاکی با اون دستای معصومت برامون دعا کن، مامانی همیشه سعی کن پاکی روحتو حفظ کنی نذار روی صفحه سفید دلت لکه سیاه بیفته که پاک کردنش خیلی سخته
مواظب خودت باش نفسم